امروز می برم عکسهاش رو چاپ می کنم

ساخت وبلاگ

ساعت پنجِ صبح تا گوشی ام زنگ زد از خواب پریدم

خودم سرِ ساعت گذاشته بودم تا اولین روزِ مدرسۀ پسرم به همۀ کارهایم برسم

هنوز از خواب سیر نشده بودم و نیم ساعتی توی رختخوابم ماندم

تا بالاخره از استرسِ مدرسه از تخت پایین آمدم آبِ خنکی به صورتم زدم

به آشپزخانه ام رفتم کتری را پرِ آب کردم روی شعله گذاشتم که؛

ــ سلام!

پسرم بود سرحال یک بار دیگر سلام داد! تعجب کردم چه زود بیدار شد!

ــ سلام به روی ماهت خوشگلِ من!

ــ مامان ببین خودم بیدار شدم

ــ آره آفرین سحرخیزِ خودمی آخه!

برگشتم اتاقم و لوازم تحریرِ پسرم را آماده کردم تا خودش توی کیفش بگذارد

همسرم هم بیدار شد سلام داد بعد حاضر شد برود نانوایی، نانِ تازه بگیرد.

بعد از صبحانه هر سر از خانه بیرون زدیم همسرم ما را سر راهش در مدرسه پیاده کرد.

پسرم چقدر شوقِ دیدن دوستانش را داشت. حیاط خیلی شلوغ بود!

عزیز منِ خیلی خوشگل شده بود مادرانه بارها با عشق به حرکاتش خیره شدم.

ازش توی صف و با دوستانش چند تا عکس خوشگل گرفتم دلم براش غنج رفت.

چقدر برای برنامۀ روز اول، سرِ صف معطل و خسته شدیم؛

تا شاگردان همه سرِ کلاس رفتند و من آسوده برگشتم. پسرم قبلش می گفت:

ــ مامان حتما خودت بیای دنبالم! باشه؟

ــ باشه عزیز دل من. مگه غیرِ من کسِ دیگه ای هم هست که بیاد؟

بچه ها چه زود برزگ می شوند آنقدر غرور داشت که توی مدرسه دستم را نمی گرفت

عصر می خواهم حتما عکاسی بروم و عکس های امروزش را چاپ کنم آلبوم بگذارم..

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : امروز,عکسهاش, نویسنده : 1memoir152a بازدید : 184 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1396 ساعت: 2:24