ساعت پنجِ صبح تا گوشی ام زنگ زد از خواب پریدم خودم سرِ ساعت گذاشته بودم تا اولین روزِ مدرسۀ پسرم به همۀ کارهایم برسم هنوز از خواب سیر نشده بودم و نیم ساعتی توی رختخوابم ماندم تا بالاخره از استرسِ مدرسه از تخت پایین آمدم آبِ خنکی به صورتم زدم به آشپزخانه ام رفتم کتری را پرِ آب کردم روی شعله گذاشتم که؛ ــ سلام! پسرم بود سرحال یک بار دیگر سلام داد! تعجب کردم چه زود بیدار شد! ــ سلام به روی ماهت خوشگل,امروز,عکسهاش ...ادامه مطلب