یهو همه برگشتند سمتم نگام کردند!

ساخت وبلاگ

توی مهمانی بعد از شام توی جمع نشسته بودیم و

حین صحبت کردن سریال گمشدگان هم تماشا می کردیم. تقریبا جَو سکوت بود.

وقتی شخصیت داستان وارد حیاط خانۀ کسی شد که قرار بود برایش پرستاری کند؛

من تا چشمم به عظمت و بزرگی حیاطش افتاد بدون این که حواسم باشد؛

با حسرت با صدای بلند عمیق آه کشیدم و گفتم:

ــ آه.. چه حیاط بزرگ و خوشگلی..

یک دفعه همه متعجب به سمتِ من برگشتند و نگاهم کردند!

وای خدای من.. خجالت کشیدم. اما برای آنکه ضایع نشوم خونسرد به روی خودم نیاوردم

خب حواسم نبود واقعا آنقدر دلم حیاطِ به آن بزرگی خواست،

که متوجه نشده بودم با چه حسرتی آه کشیدم.

مثل کودکی که به ناگهان خوراکی یا اسباب بازی محبوبش را ببیند و دلش بخواهد..!

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : برگشتند,کردند, نویسنده : 1memoir152a بازدید : 209 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 1:16