گریزی از زندگی نیست

ساخت وبلاگ

یک ساعت مانده بود تا خانواده ام برگردند

خوب فکر کردم شام چه غذایی بگذارم که توی این یک ساعت زود حاضر شود؟ فهمیدم!

در فریزر را باز کردم دو تکۀ کوچک مرغ درآوردم گذاشتم بپزد

یک نصفه پیاز کوچک و یک هویج حلقه شدۀ کوچک،

به همراه فلفل زردچوبه ادویه خورشتی و نمک بهش اضافه کردم تا خوش طعم شود.

چند پیمانه برنج شستم روی شعله گذاشتم همان اول روغن افزودم تا از سر نرود

مرغ داشت غلغل می کرد و عطرش بلند شده بود یک قاشق رب افزودم شعله را کم کردم

دیدم برنج دارد غلغل می کند رشتۀ پلویی را از جعبه اش درآوردم،

دو دستۀ کوچک رشته خرد کرده داخل برنج ریختم آرام هم زدم. 

عطرِ رشته پلو واقعا اشتها آور هست. رفتم کمی سریال نگاه کردم

وقتی دوباره برگشتم مرغ کاملا پخته بود خاموشش کردم توی بشقاب گذاشتم

بعد برگشتم جلوی تلویزیون نشستم حین تماشایِ سریال، مرغ را هم ریش کردم

به آشپزخانه ام برگشتم تابه را روی شعلۀ وسط گذاشتم 

دستم را دراز کردم که روغن را بردارم بازویم به لبۀ قابلمۀ داغِ پلو گرفت! 

سریع بازویم را زیر شیرِ آب گرفتم خیلی می سوخت حرصم درآمد

دستم را چرخاندم و زیر بازویم را نگاه کردم یک خطِ بلند نازک روی پوستم افتاده بود

کلافه از دردِ سوختگی به اتاقم رفتم کرمِ سوختگی را از جعبۀ آرایشم برداشتم،

لایه ای نازک از کرم روی سوختگیِ بازویم کشیدم دوباره برگشتم آشپزخانه ام؛

در یخچال را باز کردم یک لیوان آبِ یخ پر کرده سر کشیدم جگرم خنک شد!

به جلوی اجاق برگشتم هویج ها را از قابلمه درآوردم خلالی و نازک روی تخته خرد کردم

داخل تابه روغن ریخته داغ که شد هویج ها را در تابه سرازیر کردم

همیشه از تفت دادن هویج خوشم می آید چون روغن نارنجی خوش رنگ می شود

کمی که طلایی شد گوشت مرغ ریش شده را افزودم 

زعفران نداشتم پس زردچوبه و فلفل و خیلی کم دارچین زدم کمی که تفت خورد خاموش کردم

وقتی برنج را کشیدم و آجیلش را روی پلو ریختم تلفیق رنگ ها چه اشتها آور بود!

هر چقدر هم آدم حالش بد و گرفته باشد، گریزی از زندگی نیست..!!

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : گریزی,زندگی,نیست, نویسنده : 1memoir152a بازدید : 195 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت: 1:32