ای عشق به شوقِ تو گذر می ...

متن مرتبط با «زندگی» در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... نوشته شده است

نذار از زندگی نا امید بشم

  • خدایا در تکانه های دل  که قلبم از نا امیدی و بی پناهی می لرزد، چنان کنارم باش که امیدم را به زندگی از دست ندهم. خدا من جز تو کسی را ندارم قسم به این بغض و اشک بی یادِ تو می میرم. | م.ب ,زندگی ...ادامه مطلب

  • گریزی از زندگی نیست

  • یک ساعت مانده بود تا خانواده ام برگردند خوب فکر کردم شام چه غذایی بگذارم که توی این یک ساعت زود حاضر شود؟ فهمیدم! در فریزر را باز کردم دو تکۀ کوچک مرغ درآوردم گذاشتم بپزد یک نصفه پیاز کوچک و یک هویج حلقه شدۀ کوچک، به همراه فلفل زردچوبه ادویه خورشتی و نمک بهش اضافه کردم تا خوش طعم شود. چند پیمانه برن,گریزی,زندگی,نیست ...ادامه مطلب

  • شوق زندگی ام

  • مشاهده یادداشت خصوصی, ...ادامه مطلب

  • گاهی چقدر دلم می خواد غایب از زندگی بشم

  • همسرم خیلی دیر آمد نهارش را دادم برایش میوه آوردم کتری برای چای گذاشتم دیگر وقتی چای دم کشید و در استکان ها ریختم آوردم از خستگی خوابش برده بود آرام صدایش کرد تا بیدار شود تا خواب نماند داشت دیرش می شد به تنهایی چایی ام را خوردم کمی سرگرم گوشی ام شدم تا همسر و پسرم برای چای آمدند حسابی با هر دویشان , ...ادامه مطلب

  • تو که این سال ها باهام زندگی کردی

  • مشاهده یادداشت خصوصی, ...ادامه مطلب

  • دلم یک زندگی عادی می خواهد

  • شهرت چیز جالبی نیست به عنوان مثال همسر مردی باشی که تقریباَ تمام شهر او و خانواده اش را می شناسند تا این حد شناخته شده. می دانی چنین شهرتی خوب نیست شهرت چنین مردانی برای همسرانشان تنهایی می آورد. دلم یک زندگی عادی و ساده می خواهد.با این حال،آه..خدا جون شکرت..   , ...ادامه مطلب

  • از زندگی ات لذت ببر

  • مخاطب عزیز دوست داری با من چند خطی از کتاب میچ آلبوم را بخوانی؟ به نام " سه شنبه ها با موری " موری دوباره گفت: ــ همه می دانند که روزی می میرند،اما کسی این را باور نمیکند. اگر باور می کردیم رفتارمان را تغییر می دادیم. گفتم: ــ به عبارت دیگر دربارۀ مرگ خودمان را فریب می دهیم. ــ بله. اما راه بهتری هم, ...ادامه مطلب

  • کاش شوق زندگی را در دیگران نمیرانیم

  • مشاهده یادداشت خصوصی, ...ادامه مطلب

  • گفت امروز رو زندگی کن.. فقط امروز

  • شب با خدا زمزمه کردم ازش تشکر کردم و خسته به خواب رفتم صبح زود، پنج، ساعتِ گوشی ام زنگ خورد لحظه ای بیدار شدم؛ به خدا سلام کردم رفتم مسواک زدم دوباره برگشتم خوابیدم اما  ساعت شش با اتفاق ناخوشایندی از خواب بیدارم کردند اتفاق پشت اتفاق خیلی عصبانی شدم به زندگی ناسزا گفتم سر خدا داد زدم و شکایت کردم. همسرم و پسرم که رفتند و تنها شدم، دوباره خوابیدم تا عصبانیتم فروکش کند گوشی ام شارژ نداشت خاموش شده بود، خواب ماندم ساعت از ده گذشته بود پریدم. دوباره خوابش را دیدم.. به من گفت: " امروز رو زندگی کن.. فقط امروز " حرفش به گریه ام می اندازد..  خدایا بهت التماس می کنم قسم به این اشک هایم بهت احتیاج دارم.., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها