توت فرنگی های شسته شده را از توی یخچال درآوردم.
کارد تیزی برداشتم با توت فرنگی ها و تختۀ سبزیجات به اتاق برگشتم.
ابتدا توت فرنگی های درشت، و بعد ریزها را با ظرافت و حوصله ورقه ورقه کردم
از طرح های زیبایِ بطنِ توت فرنگی لذت می بردم و لبخند روی لبم نشسته بود.
پسرم تا حواسش به من شد نزدیکم آمد و روبرویم نشست گفت:
ــ مامان؟! داری چیکار می کنی!
ــ می بینی که! دارم اینا رو خُرد می کنم.
تندی رفت و یک کارد میوه خوری آورد و مثل من مشغول توت فرنگی ها شد!
خنده ام گرفته بود. خوشحال بودم که همیشه او را با کارهایم به هیجان می آوردم.
ــ صبر کن ببینم! دستاتو شستی؟ برو بشور بعد بیا
به کاسۀ پر از توت فرنگی های اسلایس شده خیره شدم بویِ خوشِ زندگی داشت
و به دستانم نگاه کردم که سرخ شده بود دستانم را شستم و
کاسۀ توت فرنگی را موقت، برای سالادِ شام که یک ساعت دیگر بود یخچال گذاشتم.
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 172