تو چرا هی چیزی می شکنی؟

ساخت وبلاگ

آمدم کمی یخچالم را مرتب کنم که نفهمیدم چی شد یکی از تخم مرغ ها از دستم افتاد!

شوکه شدم تخم مرغ را سریع از روی فرش برداشتم و خوب دستمال کشیدم.

خودم هم می دانم روبراه نیستم با این حال سعی می کنم قوی باشم

نُه شب شده بود شام را گذاشته بودم اما هنوز ظرف های نهار را نتوانسته بودم بشورم.

ظرف ها را بین دستانم گرفتم هنوز به سینک نرسیده، نفهمیدم چی شد؛

یک دفعه ظرف ها از دستم رها شد و با صدای بلندی روی سرامیک افتاد و شکست!

لحظه ای مات و گیج به آن همه خرده های شکستۀ بشقاب ها نگاه کردم

ــ خدایا من چم شده؟ چرا همه چی از دستم میافته؟ خدا حواسم کجاست؟

عقب رفتم تا خرده شیشه ها در پایم فرو نرود.

دیروز دوباره داشتم از کابینت چیزی برمی داشتم بطری با صدای بدی افتاد و شکست!

خودم هم از صدایش ترسیدم و همان لحظه سریع پایم را عقب کشیدم همسرم گفت:

ــ چی شد؟! تو چرا هی چیزی می شکنی؟ 

برایم دمپایی آورد تا خرده شیشه ها به پوستم آسیب نزند گفت:

ــ بیا کنار خودم جارو می کشم

ــ نه.. تو برو ، خودم الان جارو می کشم.. 

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1396 ساعت: 11:27