سه سال گذشت از خلوت دنج من.. و هنوز هستم و می نویسم.
و اگر ننویسم دوشم زیر فشار سختی های ریز و درشت زندگی خم می شود.
اینجا را خیلی دوست دارم چون همان م.ب را می بینم که دارم باهاش زندگی می کنم.
دیشب خیلی حالم بد بود و از گریه بالشم خیس شده بود تا توانستم به خواب روم.
صبح زود که گوشی ام زنگ زد می ترسیدم از تختم پایین بیایم و حالم بد شود.
تا نزدیکی های شش صبح بیدار ماندم و دوباره پتو را دورم پیچیدم سریع خوابم برد.
وقتی از سر و صدای پسرم چشم باز کردم دهِ صبح شده بود و به اجبار برخاستم..
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 189