چندین بار صدایش کردم تا بیدار شد. خواب آلود به اتاقم آمد جلوی آینه ایستاد گفت:
ــ چقدر صدا می کنی! نمیذاری بخوابم!
ــ خب پسر من، ساعت از ده هم گذشته. گفتم پا شی داروهات رو بخوری بهتر شی
از سرما خوردگی صدایش گرفته بود و سرفه می کرد گفت:
ــ هیچ نمی ذاره آدم یه روز راحت بخوابه!
از لحنِ قلدر مآبانه اش خنده ام گرفت. جواب دادم:
ــ خب باید بیدار می شدی درس می نوشتی املا باید بنویسی
حرصش بیشتر در آمد عصبانی سرم داد زد:
ــ اصلاً بهتر بود یکی دیگه مادرِ من می شد!!
اعتنایی نکردم فقط زیر لب بهش گفتم " بچه پرو..! "
پنج دقیقه بعد دوباره به اتاقم برگشت به سمتم آمد گونه ام را با لبخند آرام بوسید.
خندیدم و به شوخی قیافۀ حق به جانبی گرفتم و گفتم:
ــ چی شد پس!؟ تو که گفتی یکی دیگه بیاد مامانت بشه! هان!؟ ناقلا!؟
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 213