تو که گفتی یکی دیگه بیاد مامانت بشه! هان!؟

ساخت وبلاگ

چندین بار صدایش کردم تا بیدار شد. خواب آلود به اتاقم آمد جلوی آینه ایستاد گفت:

ــ چقدر صدا می کنی! نمیذاری بخوابم! 

ــ خب پسر من، ساعت از ده هم گذشته. گفتم پا شی داروهات رو بخوری بهتر شی

از سرما خوردگی صدایش گرفته بود و سرفه می کرد گفت:

ــ هیچ نمی ذاره آدم یه روز راحت بخوابه!

از لحنِ قلدر مآبانه اش خنده ام گرفت. جواب دادم:

ــ خب باید بیدار می شدی درس می نوشتی املا باید بنویسی

حرصش بیشتر در آمد عصبانی سرم داد زد:

ــ اصلاً بهتر بود یکی دیگه مادرِ من می شد!!

اعتنایی نکردم فقط زیر لب بهش گفتم " بچه پرو..! "

پنج دقیقه بعد دوباره به اتاقم برگشت به سمتم آمد گونه ام را با لبخند آرام بوسید.

خندیدم و به شوخی قیافۀ حق به جانبی گرفتم و گفتم:

ــ چی شد پس!؟ تو که گفتی یکی دیگه بیاد مامانت بشه! هان!؟ ناقلا!؟ 

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 213 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 2:23