یادش بخیر آن پیاده رفتن های دانشجویی

ساخت وبلاگ

هوا خیلی سرد بود بی حوصله محوطۀ دانشگاه را قدم می زدم تا امتحان شروع شود.

نود درصد دانشجوها کتاب و جزوه به دست، تند تند برای امتحان می خواندند.

اما من برای این که در صف کسل کننده تحویل لوازم نایستم، کتاب و کیف نیاورده بودم.

دانشجوهای اطرافم که از کنارم رد می شدند کمی متعجب نگاهم می کردند؛

که چه خونسرد و بیکار بی کتاب قدم می زدم. تا اجازه ورود دادند وارد سالن شدم.

به راحتی صندلی ام را پیدا کردم. سوال ها اولش راحت بود همه را راحت جواب دادم

اما آخرِ سوالات سخت شد حتی یکی دو تا هر چه فکر کردم یادم نیامد در کتاب دیده باشم

به هر حال حوصلۀ مکثِ الکی سر سوالات را نداشتم کارم که تمام شد برگه را تحویل دادم

از گرمای دلپذیر سالن وارد هجوم سرمای حیاط دانشگاه شدم؛

دانشجوهای امتحان بعدی باز با جدیت درس می خواندند و حرف می زدند.

قیدِ اتوبوس را زدم و تمام مسیر را تا مقصدم پیاده رفتم. مسیر خیلی طولانی بود؛

چندین چهارراه و خیابان پشت سر گذاشتم بیشتر از یک ساعت طول کشید تا رسیدم

اما احتیاج داشتم تنهایی قدم بزنم. بعد از ده سال، دوباره این خیابان ها را پیاده طی کردم

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:30