قوی بودن جسارت میخواد و دلگرمی

ساخت وبلاگ

پسرم را که مدرسه گذاشتم و برگشتم ؛

یک فنجان چای برای خودم ریختم و با یک های بایِ کوچک خوردم

سرگرم انجام کارهای خانه شدم اما حس می کردم چشمانم تار می بیند

چندین بار پی در پی پلک زدم شاید دیدم بهتر شود اما باز چشمانم تار می بیند

سر در نمی آوردم عصر حتما پیشِ چشم پزشک می روم

به آشپزخانه ام می روم و از یخچال هویج و فلفل دلمه ای و از سبد پیاز برمی دارم

قابلمه را روی شعله می گذارم کمی روغن می ریزم فلفل را خلالی خرد می کنم

بعد پیاز و هویج را حلقه ای خرد می کنم همه را در روغن تفت می دهم

عطر خوشِ سبزیجات می پیچد دکمۀ هود را می زنم 

روی سبزیجات کمی زردچوبه و ادویۀ خورشتی و ذره ای دارچین و نمک می پاشم

تفت که خورد یک قاشق ربِ گوجه اضافه کرده کمی تفت می دهم خوشرنگ شود

مرغ ها را درونش می چینم و آب می ریزم می گذارم خوب بپزد تا به کارهایم برسم.

از این که هنوز نتوانسته ام کتابِ کتابخانه را تحویل دهم عذاب وجدان دارم 

اگر عصر جور شد و دکتر رفتم سرِ راه حتما باید به کتابخانه هم بروم

گاهی با خودم فکر می کنم چقدر قوی بودن سخت است

اما اگر یک زن همیشه حضور یک نفر را مثلِ یک دلگرمیِ محکم کنارش حس کند،

با جسارت وصف ناپذیری قوی خواهد ماند.

نوشته شده در یکشنبه ۳٠ مهر ۱۳٩٦ساعت ۱٠:۱٥ ‎ق.ظ توسط م.ب | نظرات ()
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 198 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت: 21:55