خودم رو یه جوری گم می کنم..

ساخت وبلاگ

سه شب هست خوابِ درست ندارم و نمی توانم بخوابم 

درد نمی گذارد مدام ازین پهلو به آن پهلو می شوم تا صبح شود

دلم می خواهد برای یکی حرف بزنم اما نمی توانم مخصوصا دیشب حالِ غریبی داشتم

حتی خواستم برای او حرف بزنم ولی منصرف شدم.. ؛

او آنقدر درگیر مشغله ها و گرفتاری های خودش هست که

دیگر دوست ندارم برایش حرف بزنم و درد دل کنم فقط در خودم مچاله می شوم.

نیمه شب آنقدر پریشان بودم که دلم می خواست گریه کنم آرام شوم

اما حتی گریه ام هم نمی گرفت همه چیز روی قفسۀ سینه ام سنگینی می کند.

هیچ حس و حال و  انگیزه ای برای نوشتن ندارم فقط درونم با خودم حرف می زنم

برای این که خودم را گم کنم و در سکوت خفه کنم؛

بیشتر اوقاتم را به تماشای فیلم و مطالعۀ کتاب می گذرانم و ساکت بافتنی می بافم.

نوشته شده در شنبه ۱٥ مهر ۱۳٩٦ساعت ۱٠:٠٠ ‎ق.ظ توسط م.ب | نظرات ()
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت: 17:09