پارک تنهایی ام را بیشتر به رُخم می کشید.

ساخت وبلاگ

هنوز هم جمعه ها را دوست ندارم

همیشه جمعه ها آنقدر احساس تنهایی می کنم؛

که بارها دستم می رود کانالم را حذف کنم چون نشانم می دهد چقدر تنها ام.

عصر آنقدر بی حوصله بودم که نمی دانستم چه کار کنم

توی خانه بی هدف راه می رفتم کمی کار می کردم و دوباره رها می کردم

خیلی احساس تنهایی می کردم

سعی کردم فکر کنم چی حالم را بهتر می کند. به قهوه فکر کردم.

رفتم آشپزخانه ام و یک فنجان قهوه تُرک درست کردم آمدم پشت میز کارم نشستم

سیستمم را روشن کردم آهنگ گذاشتم گوش کردم دلم خیلی گرفته بود

به فنجان قهوه خیره شدم و آرام آرام در سکوت نوشیدمش.

ذهنم خالی از فکر همان جا نشستم دستم زیر چانه زدم و به فنجان قهوه ام خیره شدم

 

تا این که پسرم آمد و بهانه گیری کرد که حوصله اش سر رفته خسته شده

آرام و تسلیم گفتم:

ــ میخوای حاضر شیم بریم پارک؟

ــ پارک واسه چی؟!

ــ خب مگه نمیگی حوصله ات سر رفته؟ بریم پارک دوچرخه سواری کن بازی کن

لبخند زد و به جای حرف زدن با سر تایید کرد که برویم.

کتابم و دفترچه و خودکارم را هم توی کیفم گذاشتم با خودم بردم.

 

جمعه بود و پارک خیلی شلوغ بود. غروب شده بود.

پسرم با دوچرخه اش سرعت می گرفت می رفت و می آمد؛ 

من هم روی نیمکتی نشستم سرگرم مطالعه شدم گاهی کتاب را رها می کردم ساکت.

از محوطۀ پارک صدای بلند موسیقی پخش می شد. و اکثراً هم آهنگ های غمگین.

اکثر آهنگ ها را خودم داشتم از صدای ترانه ها بیشتر دلم می گرفت.

کتاب را بی حوصله رها کردم کنارم گذاشتم به مردمِ توی پارک خیره شدم.

اینجا در پارک میان این آدم ها تنهایی ام را خیلی بیشتر حس می کردم..

دلم می خواست برگردم خانه؛ پارک تنهایی ام را بیشتر به رُخم می کشید.

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : تنهایی,بیشتر, نویسنده : 1memoir152a بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 12 شهريور 1396 ساعت: 1:16