ــ بسه اینقدر نخور! سیر میشی اونوقت دیگه شام نمی خوری!
ــ باشه مامان باشه.. بذار یه کم دیگه شکمم بخوره سیر شه!!
توی دلم خندیدم . دوباره در ادامه ی حرفش گفت:
ــ آخه می دونی من همیشه با شکمم تصمیم می گیرم نه با عقلم!
از خنده منفجر شدم! می دانم با آن همه جست و خیز و بدو بدو دوباره گرسنه اش می شود.
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 169