به یادداشت هایم خیره می شوم
سطرهایی از برگه ها را چند تا در میان رد می کنم و می خوانمش
از وسط دو نیم کرده همه را پاره پاره می کنم روی میزم پرت می کنم
کلافه سرم را بین دستانم می گیرم و به میز تکیه می دهم
دلم چای می خواهد که تنها کنار پنجره بنشینم بنوشم به هیچ چیز فکر نکنم.
اما حوصلۀ کتری گذاشتن و دم کردن چای را ندارم بیرون هوا ابری و گرفته است
از صبح چند بار دلم می خواست بروم کیک تازه ای بپزم تا حال و هوایم عوض شود اما..
ای عشق به شوقِ تو گذر می ......برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 197