گاهی چقدر دلم می خواد غایب از زندگی بشم

ساخت وبلاگ

همسرم خیلی دیر آمد نهارش را دادم برایش میوه آوردم کتری برای چای گذاشتم

دیگر وقتی چای دم کشید و در استکان ها ریختم آوردم از خستگی خوابش برده بود

آرام صدایش کرد تا بیدار شود تا خواب نماند داشت دیرش می شد

به تنهایی چایی ام را خوردم کمی سرگرم گوشی ام شدم تا همسر و پسرم برای چای آمدند

حسابی با هر دویشان آرام و ساکت شوخی کردم و مدام از حرف های من می خندیدند

چایش را که خورد دوباره رفت. من هم به آشپزخانه رفتم تا کارهایم را تمام کنم بروم خرید.

هندزفری ام در گوشم گذاشتم گوشی ام را به لباسم وصل کردم جلوی سینک ایستادم

همان طور که ساکت ظرف ها را کف می زدم می شستم ترانه را حزین زمزمه می کردم

خودم هم حالم را نفهمیدم چه شد پر از بغض شدم لحظه ای دست کشیدم

چشمانم پر از اشک شده بود خودم را کنترل کردم تا در حضور پسرم گریه ام نگیرد؛

هیچ وقت نگذاشته ام بغض ها و اشک هایم را ببیند 

یک نفس عمیق کشیدم بر خود مسلط شدم به ظرف شستن ادامه دادم 

اما قفسۀ سینه ام تیر می کشید اعتنا نکردم اما غم به جانم چنگ انداخته بود..

کارم تقریبا تمام شده بود دستانم را با حوله خشک کردم روی صندلی نشستم آرام شوم

ای عشق به شوقِ تو گذر می ......
ما را در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1memoir152a بازدید : 189 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 11:03