ای عشق به شوقِ تو گذر می ...

متن مرتبط با «دیگه» در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... نوشته شده است

اصلا همسرِ شما یه چیز دیگه است.

  • در سکوت از پنجرۀ تاکسی به بیرون خیره شده بودم وقتی خیلی خسته ام فقط دلم می خواهد کسی سکوتم را بر هم نزند. اما راننده با هیجان زیادی داشت ماجرایی را برای پدرم تعریف می کرد بعد مسیرِ صحبتش عوض شد و یک دفعه از آینه ماشین به من نگاه کرد و گفت: ــ من همسرِ شما رو خیلی دوست دارم! واقعا خیلی خیلی دوستش دارم. از حرفش تعجب کردم اما لبخند زدم و موقوانه گفتم: ــ خیلی ممنونم.. شما لطف دارید.. ــ واقعا میگم. اصلا همسرِ شما یه چیز دیگه است. واقعا دوستش دارم. راستش از حرفِ این مرد خنده ام گرفته بود که اینطور با هیجان حرف می زد. ــ متشکرم.. سکوت کردم دوباره از پنجرۀ تاکسی به خیابانها خیره شدم  توی دلم گفتم مردم چقدر همسرم را دوست دارند. خوش به حالِ او., ...ادامه مطلب

  • ایز دیگه چیه؟؟!

  • تلویزیون داشت سریال متشکرم را نشان می داد من هم همان طور که آشپزی می کردم حواسم به سریال هم بود پسرم اولین بار بود آن را می دید و برایش جذاب بود. یک دفعه گفت: ــ مامان چرا اون پیرمرد، اینجوری می کنه؟ ــ پسرم اون پدربزرگش هست مریضه  سکوت کرد و چشمش به تلویزیون بود. ادامه دادم: ــ آلزایمر داره. میدونی آلزایمر یعنی فراموشی یعنی مثلا اگه از خونه بره بیرون دیگه یادش نمیاد چطور برگرده. گم میشه. می دانستم وقتی نه حرفم را تایید می کند نه انکار، یعنی حواسش به حرفم هست اما وروجک آنقدر غرور دارد که سکوت می کند به روی خودش نمی آورد.  ــ مامان؟ مردم چرا هی سر دکتر داد می زنند؟ ــ چون اون دختر بچه ایدز داره. ترسیدند اونا هم بگیرند. ــ ایز؟ ایز دیگه چیه؟؟ ــ نه ایدز! ایدز یه بیماری، که از طریق خون آلوده منتقل میشه و مسری هست اون دختره کوچیک بوده توی بیمارستان این دکتره بهش اشتباهی خون آلوده میزنه  و ایدز می گیره. اینا هم چون بچه هاشون باهاش بازی می کنند ترسیدند که ازش ویروس ایدز رو گرفته باشند برای همین میخوان اون و مادرش رو بندازند بیرون.   فرصت خوبی بود به طور کلی مفهوم ایدز را برای پسرم توضیح دادم. جایی خوانده بودم در این سنِ کم، نیاز نیست برای بچه ها از جزییات بگوییم. گفت: ــ مامان! آخرش اون دختر بچه از ایدز می میره؟ ــ نمی دونم یادم نیست. اون زمان سریال رو تا آخر ندیدم. &, ...ادامه مطلب

  • این دیگه به تیپم نمی خوره!

  • همین که از در وارد شد تا چشمش به من افتاد، با لبخند از همان جا برایم دست تکان داد! آرام با سر جواب سلامش را دادم.به او فرصت دادم تا با همه احوالپرسی کند. نیم ساعت بعد روبرویم نشسته بود.دستم را گرفت و خندید.گفتم: ــ دلم برات تنگ شده بود! گوشواره های بلند زیبایی به طرح هخامنشی انداخته بود. مدل موهایش , ...ادامه مطلب

  • تو که گفتی یکی دیگه بیاد مامانت بشه! هان!؟

  • چندین بار صدایش کردم تا بیدار شد. خواب آلود به اتاقم آمد جلوی آینه ایستاد گفت: ــ چقدر صدا می کنی! نمیذاری بخوابم!  ــ خب پسر من، ساعت از ده هم گذشته. گفتم پا شی داروهات رو بخوری بهتر شی از سرما خوردگی صدایش گرفته بود و سرفه می کرد گفت: ــ هیچ نمی ذاره آدم یه روز راحت بخوابه! از لحنِ قلدر مآبانه اش خنده ام گرفت. جواب دادم: ــ خب باید بیدار می شدی درس می نوشتی املا باید بنویسی حرصش بیشتر در آمد عصبانی سرم داد زد: ــ اصلاً بهتر بود یکی دیگه مادرِ من می شد!! اعتنایی نکردم فقط زیر لب بهش گفتم " بچه پرو..! " پنج دقیقه بعد دوباره به اتاقم برگشت به سمتم آمد گونه ام را با لبخند آرام بوسید. خندیدم و به شوخی قیافۀ حق به جانبی گرفتم و گفتم: ــ چی شد پس!؟ تو که گفتی یکی دیگه بیاد مامانت بشه! هان!؟ ناقلا!؟ , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها