تو ذوقم خورد.. خیلی حالم گرفته شد بغض دارد خفه ام می کند بی اراده گریه ام گرفته اما هنوز بغض رهایم نکرده دلم ازین شرایط زندگی ام خیلی گرفت دلگیرم ازین روزگارِ نامرد که این طور نامهربانانه با من تا می کند! آخَر من که با روزگار مهربانم چرا!؟ غمی نیست حتی با این اشک ها. عادت کرده ام. ,بدجور,ذوقم,خورد ...ادامه مطلب
مشاهده یادداشت خصوصی, ...ادامه مطلب
دیشب قبل از این که به خواب روم با خدا از او حرف زدم. در مورد او خیلی صمیمانه با خدا حرف زدم و برایش دعاهای خوب کردم گاهی این همه دوست داشتن که در وجودم است خودم را هم متحیر می کند. با یک نخ نامریی، ظریف به قلبم گره خورده نصفه شب هوای نقاشی به سرم زد اما.., ...ادامه مطلب
همان طور که در پیاده رو داشتم می رفتم و توی خودم بودم خانومی روبرویم سبز شد! تعجب کردم. سلام کرد با لبخند بهش سلام دادم. خسته و کلافه پرسید: ــ نمی دونید بیمه کجاست؟ ــ نه.. شرمنده. خندید و با لحن صمیمانه ای گفت: ــ توی این مسیر هم میومدی به چشمت نخورد؟! خنده ام گرفت متبسم جواب دادم: ــ نه.. من سرم پایین بود راه می رفتم تو فکر بودم حواسم نشد. ــ خیلی گشتم میگند این طرف هاست اما.. ــ بهتره ازین نمایشگاه اتومیبل بپرسید اونا حتما آشناترند می دونند. تشکر کرد رفت. و من دوباره غرق در افکار شلوغم راهم را ادامه دادم. خسته و گرسنه., ...ادامه مطلب