با این که هنوز از خواب سیر نشده بودم اما از تختم دل کندم لبۀ تخت نشستم به خودم در آینه نگاه کردم چهره ام آنقدر خواب آلود بود خنده ام گرفت به آشپزخانه ام رفتم کتری را پرِ آب کردم روی شعله گذاشتم. وقتی صورتم را شستم و به اتاق برگشتم دیدم همسرم دارد حاضر می شود گفتم: ــ کجا داری میری؟ ــ سرِ کار ــ اما تو که هنوز صبحانه نخوردی؟؟! الان که خیلی زوده؟! ــ نه خیلی کار دارم. امروز کارام خیلی زیاده دیرمم ,شیرینی,صبحانه ...ادامه مطلب