ای عشق به شوقِ تو گذر می ...

متن مرتبط با «برمیام» در سایت ای عشق به شوقِ تو گذر می ... نوشته شده است

اما من از پسش برمیام!

  • وقتی خانه رسیدم، اول از همه خسته روی تختم ولو شدم پسرم هم روبروی تلویزیون دراز کشید و سرگرم تماشای کارتون شد. دقایقی بعد برخاستم هم باید به فکر شام می بودم هم پسرم هم خانه ام شوفاژ اتاق ها را کمی زیاد کردم تا همه جا گرم شود بعد نگاهی به تکالیف پسرم انداختم تا چیزی جا نمانده باشد به آشپزخانه ام رفتم در یخچال و فریزر را باز کردم خیلی چیزها نداشتیم گوشت و مرغ در فریزر نداشتیم؛ یخچال هم از سبزیجات خالی بود حتی نه رب و نه تخم مرغ.  مانده بودم شام چه بگذارم؟ حتی نان هم نداشتیم. با خودم لبخند زدم: ــ اما من از پسش برمیام!  پر انرژی و شاد، ابتدا چند پیمانه برنج گذاشتم بعد  چند تا سیب زمینی برداشتم تا خلال کرده و سرخ کنم   همان طور که سیب زمینی ها سرخ می شدند، به اتاقم برگشتم لباس های چرک و لباس مدرسۀ پسرم را برداشتم لباس های روی چوب رختی هم جمع کردم همه را داخل لباسشویی ریختم آن را روشن کردم به اتاق برگشتم یک بستۀ نیمه، پسته روی میز بود؛ گفتم: ــ عزیزِ مامان! پسته می خوری؟ ــ نه! با خودم گفتم چه بد اخلاق! حق داشت طفلک خیلی خسته شده بود بی اعتنا یک پیاله برداشتم کنارش روبروی تلویزیون نشستم؛ با اشتها پسته ها را پوست گرفته خوردم. خب گرسنه ام بود! از پسرم کمی دربارۀ درس های فردایش پرسیدم با هم گپ زدیم دوباره برخاستم برگشتم آشپزخانه ام؛ صدای لباسشویی اوج گرفته بود سیب زمینی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها